آرینارود؛ تجلی جاودانهی روح و اسطوره
در گذر بیش از سه دهه حضور در عرصهی مستندسازی، بارها در پیشگاه رود کارون ایستادهام؛
رودی که از فراز کوههای کهن سرچشمه میگیرد و همچون رشتهای زرین، پهنهی دشتها را درمینوردد.
کارون، جان زمین را به تپش درمیآورد و شکوه طبیعت و تاریخ را در آغوش میپرورد.
من در قاب تصویر، جلوههای شکوهمند او را ثبت کردهام و هر بار با موسیقی و کلام، کوشیدهام سرود جاودانهاش را به زبان هنر بازآفرینم.
امّا در سالیان اخیر، نجوایی ژرف در درونم برخاست؛ زمزمهای که از اعماق آبها میآمد و راز خویش را آشکار میکرد:
«کارون تنها آن نیست که در چشم میبینی یا با گوش میشنوی.
اگر حقیقت مرا میطلبی، باید به سفری دیگر پای نهی؛ سفری نه در جغرافیا، بلکه در بیکران فلسفه و معنا.»
در پرتو این ندا، چشم ظاهر را فرو بستم و چشم باطن را گشودم.
آنگاه قطرهای پدیدار شد؛ کوچک و بیآلایش، اما حامل راز نهان آفرینش.
قطرهای که از آغوش دریا برخاسته بود و در جستوجوی بازگشت، راهی جاودانه را آغاز کرد.
قطره از سپیدهدم مهآلود گذشت، از کوههای افسانهای و جنگلهای کهن عبور کرد
و به سرزمینی رسید که تاریخ و اسطوره در آن درهم تنیده بودند.
در آن سرزمین، الههای از آب و نور زاده شد: آرینا؛
چهرهای نه از خاک، بلکه از جوهر آب و پرتو آسمان.
گیسوانش چون جویباران نقرهای روان، و دیدگانش آینهی آسمان و زمین بود.
آرینا با کارون همسفر شد، و از پیوند او با رود، حقیقتی نو پدید آمد: آرینارود.
این رود، نه تنها جریان آب، که حافظ سرودها، آیینها و یادگار نسلها شد.
آرینارود، تجسم پیوند انسان، طبیعت و اسطوره گردید؛ راهی به سوی جاودانگی و پردهای از رازهای نهان هستی.
و آنگاه که مرز میان من و رود فرو ریخت، دریافتم:
من در کارونم و کارون در من است.
این حقیقت، نه تمثیلی گذرا، بلکه پیمانی جاودانه میان من و رود بود؛
بیانی از پیوندی که از بند زمان و مکان فراتر میرود،
و یادآور آن است که رود، شاهرگ حیات و روح زندگی است.