اشک و خاکستر (سوگنامهای از عصر سنگ)

در سپیدهدمی بینام، آنگاه که زمان در خواب نخستین خود نفس میکشید، نوری لرزان از ژرفای خاک برخاست و با اشک زمین درآمیخت. از آن پیوند مقدس، انسان زاده شد؛ از اشک و از خاکستر، از سوز و از سرود.
«اشک و خاکستر» بازگشت به همان لحظهی ازلیست؛ به آن دم آغازین که آتش، اندیشه را زاد و درد، معنا را آفرید.
در این روایت، واژهها بوی سنگ و خون میدهند، اما در ژرفایشان نوری جاودان میتپد.
آگیل، مردی برخاسته از خاک، و ناروا، بانوی سرزمین روشنایی و راز، دو چهرهی ازلی انساناند: یکی در جستجوی معنا و دیگری در پی عشقی ابدی.
در نبرد میان مرگ و زندگی، در آغوش تاریکی و شعله، سرنوشت بشر بر صخرههای خاموش رقم میخورد؛ صخرههایی که هنوز پژواک نخستین گریهی انسان را در خود نگاه داشتهاند.
اینجا مرز هستی و نیستی است؛
جایی که اشک، آتش را میشکند و آتش، از دل خاکستر، حیات میرویاند.
نالهی مارگزیدهای در غار، زوزهی گرگان سپید بر فراز قلهها، خشم آتشین کوههای سترگ و باران سیاه اندوه بر چهرهی زمین، همه سرودی واحدند؛ آوازی برای انسان که از دل رنج، راهی به سوی نور میگشاید.
«اشک و خاکستر» نه تنها داستانی از عصر سنگ، که آیینیست برای بیان راز جاودانهی زندگی؛ یادآوری آنکه آتش هرچند میسوزاند و میگدازد، اما روشنیاش میراثی ماندگار در جان آدمیست.
و انسان، در هر عصر و در هر خاک، همواره از دل سوختن، دوباره زاده میشود.
و این سرود، با قلم «امرالله محمودی»، مسافر زمان و روایتگر جهان افسانهها و اسطورهها، همچون شعلهای در دل تاریکی، راه خویش را به سوی شکوه و جاودانگی میگشاید.