به نام خدا
آنگاه که مجالی می یابم و درآیینه ی خیال ، گذشته خود را می بینم . تصویری رویایی و ناب از کودکی کنار جوی آب در ذهنم پدیدار می شود .
کودکی که با تکه چوبی در بین جلبک های رقصان در آب به دنبال ماهی می گردد . من برای ماهی ها زمزمه می کنم . جلبک ها با جریان آب می رقصند و ماهی ها قایم باشک بازی می کنند .
اما پس از گذشت چهل سال ازآن دوران ، بازهم کودک درونم بی قرار آن روز های تماشایی و شیرین است . انگار نمی خواهم با دنیای پُر شتاب کنونی آشتی کنم و بدین سبب هرگاه دوربین کوچکم را در دست می گیرم ، گامی به دنیای بزرگ کودکی می گذارم و دیگران را نیز به تماشای زیبایی های افسونگر این دنیا می خوانم . بی گمان تصاویر نماهنگ « رویای بهار » نمونه ای از این فراخوانی ها ست .
نماهنگی که به بیننده مجال می دهد تا دنیای پیرامون خود را که جلوه ای از شکوه و قدرت ایزد یکتاست بهتر ببیند و شاید با طبیعت خویش بیشتر آشتی کند .
به نام خدا
اکنون که نزدیک به پنج دهه از عمر خود را سپری نموده ام بدون اغراق چیزی را فراتر از بهاردرزندگی خود لمس نکرده ام . وقتی که خاطرات کودکی خود را به یاد می آورم ؛ بهار این رستاخیززمین و بیداری طبیعت همچون تابلویی جادویی در افق دیدگانم متجلی می شود .
شاید همین تصویر خیالی موجب شده که پس از سال ها ، بهار برای من سیمایی بی بدیل داشته باشد . آن چنان که آثار مستند من بدون رخ نمای چهره شاد و خندان بهار بی معنا می شوند .
در سال هایی که در تاجیکستان حضورداشتم مجموعه مستند « بهار در دیار یار» به کارهایم زینتی خاص بخشید .
نوروز در ایران زیباست اما در تاجیکستان افسون کننده است .
درواقع اگر بخواهیم معنای واقعی جشن بهار را درک نمایم لاجرم باید درنوروز سفری به دیاردوست داشتنی و پارسی زبان تاجیکستان داشته باشیم . سرزمینی که من همواره ازآن به عنوان « دیاریار» یاد کرده ام .