«هَستا» تنها یک داستان نیست؛ آغاز جهانیست پرشور و بیانتها از حقیقت. جهانی که امرالله محمودی با قلمی سرشار از شعر، درد، تاریخ و روشنایی میسازد؛ جهانی که هر واژه در آن، همچون سنگچینی در معبدی مقدس، جایگاهی سترگ دارد.
نخستین جملهٔ رمان — «هیچکس نمیداند این صبح روشن آغاز رنجی است…» — دریچهای است به سرزمینی که نور و رنج در آن پیوسته و جداییناپذیرند. خواننده از همان لحظه درمییابد که با روایتی فراتر از قصهای ساده روبهروست؛ سفریست به ژرفای حقیقت انسان، حقیقتی که در دل تاریکی زاده میشود و در پرتو روشنی میدرخشد.
در «هَستا»، طبیعت فقط پسزمینه نیست؛ روح و جان جهان است. دشتها، کوهساران، بادها و فصلها، همه چون شخصیتهایی زنده و پرحرارت، در رنج و رستگاری انسان سهیماند. این پیوند ناگسستنی انسان و طبیعت، رمان را از محدوده واقعگرایی مرسوم فراتر برده و به قلمرو اسطوره و معنا میکشاند.
ماجرای «هَستا» روایت تقابل ساده خیر و شر نیست. تاریکیها که در چهره «سیاهپوشان» به نمایش درآمدهاند، تنها بیرونی نیستند؛ ریشه در درون انسان دارند. روشنی نیز صرفاً پیروزی نیست؛ محصول انتخابی آگاهانه، ایستادگیای سخت و بهایی است که باید پرداخت.
بازگشت آرامش به آربید — بازگشت چوپانان، خرمنافشانی کشاورزان و زنان رنگینپوش — نه صرفاً صحنهای روایی، بلکه قلب تپنده رمان است؛ لحظهای که نشان میدهد رستگاری، نه فتحی قهرمانانه، بلکه بازگشتیست به سرچشمه زندگی. در اینجا «هَستا» از داستانی ساده به حماسهای انسانی بدل میشود.
این رمان عمیقاً درباره سرنوشت انسان سخن میگوید؛ اینکه مرگ و زندگی هدیهای ناگهانی نیست، بلکه نتیجه مقاومت در برابر تاریکی است — حتی اگر آن تاریکی در لباس قدرت، ترس یا شجاعت و شهامت جلوه کند.
روح رمان، نیروی نامرئی که همه چیز را به هم پیوند میدهد، ترکیبی است از:
شاعرانگی واژگان،
قداست سرزمین،
ریشههای اسطورهای،
رنج مشترک انسانها،
و ایمان به نور و امید.
«هَستا» خواننده را صرفاً در کنار داستان نمینشاند؛ بلکه او را در تجربهای وجودی شریک میکند؛ سفری که از روشنایی به دل تاریکی میرود، از تاریکی میگذرد و در روشنایی تازهای نفس میکشد.
رمان سادهانگارانه نیست؛ اما وعده میدهد هر تاریکی سرانجام با نوری روبرو خواهد شد، اگر انسان بایستد، اگر امید را زنده بدارد، و اگر روایت ادامه یابد.
- ۰ نظر
- ۰۹ دی ۰۴ ، ۱۲:۳۶