به نام خدا
زمانی را به یاد می آورم که از شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان ، مسیر نوزده ساعته را با اتومبیل خلاف جهت حرکت رودِ پنج می پیمودم . درطول مسیرهمه چیز برایم جالب و رویایی بود . مردان و زنان افغان را در آن سوی رود در بین کوه های سَر سخت نظاره می کردم که سختی زندگیشان هنوز هم پس از گذشت سال ها بر شانه هایم سنگینی می کند .
زنان و مردانی که گویی در جبر زمان و مکان گمشده بودند . چون پیشه ی حرفه ای ام فیلم سازی با رویکرد مستند های طبیعت است ، جغرافیای بدخشان کوهی تاجیکستان را سرشار از جاذبه ها و موقعیت های بکر دیدم .
به سبب ارتفاع زیاد و شفاف بودن هوا ، ستارگان درتاریکی شب بزرگتر و بسیار نورانی تر جلوه می کنند و باور بدخشی ها بر این است هرکس میهمان این سرزمین شود یک ستاره از آسمان می چیند و با خود به یادگار می برد .
من هنوز آن ستاره را در قلب خود دارم . ستاره ای که همچون شکوه طبیعت بدخشان است و درخشندگی بسان چهره ی مردمان آن دیار دارد . مردمانی پارسی زبان که متاسفانه اطلاع اندکی از آنها داریم . مردمانی با اصالت ؛ دارای دیرینه ی تاریخی چند هزار ساله که تنها با هم نشینی و ارتباط نزدیک می توان به وسعت تمدنی وفرهنگی آنان پی برد ... .