به نام خدا
آنگاه که مجالی می یابم و درآیینه ی خیال ، گذشته خود را می بینم . تصویری رویایی و ناب از کودکی کنار جوی آب در ذهنم پدیدار می شود .
کودکی که با تکه چوبی در بین جلبک های رقصان در آب به دنبال ماهی می گردد . من برای ماهی ها زمزمه می کنم . جلبک ها با جریان آب می رقصند و ماهی ها قایم باشک بازی می کنند .
اما پس از گذشت چهل سال ازآن دوران ، بازهم کودک درونم بی قرار آن روز های تماشایی و شیرین است . انگار نمی خواهم با دنیای پُر شتاب کنونی آشتی کنم و بدین سبب هرگاه دوربین کوچکم را در دست می گیرم ، گامی به دنیای بزرگ کودکی می گذارم و دیگران را نیز به تماشای زیبایی های افسونگر این دنیا می خوانم . بی گمان تصاویر نماهنگ « رویای بهار » نمونه ای از این فراخوانی ها ست .
نماهنگی که به بیننده مجال می دهد تا دنیای پیرامون خود را که جلوه ای از شکوه و قدرت ایزد یکتاست بهتر ببیند و شاید با طبیعت خویش بیشتر آشتی کند .