در جهانِ ادبیات، گاه آثاری پدید میآیند که نه تنها داستانی برای گفتن دارند، بلکه حضوری زنده و تپنده از زمانها و مکانهای فراموششده را در جانِ خواننده میدمند.
روایتِ «اشک و خاکستر» اثر امرالله محمودی از همین آثارِ نادر و ماندگار است؛ سفری حماسی و شاعرانه به ژرفای عصرِ سنگ — جایی که انسان، در میانهی خشمِ طبیعت و هراسِ درونیِ خویش، به جستوجوی معنا و راز هستی برمیخیزد.
از نخستین سطرها، خواننده به جهانی پا میگذارد که در آن آتش و خاکستر، مرگ و زندگی، رنج و امید در هم تنیدهاند.
نثرِ محمودی چنان زنده و تصویری است که هر واژه، بوی خاکِ بارانخورده و صدای نفس کشیدنِ زمین را در خود دارد.
شخصیتها — از آگیل، مردِ غارنشین، تا ناروا، بانوی سرزمینِ سبز — فراتر از مرزِ داستان میروند و بدل به نمادهایی از رنج، مهر و باززایی انسان میشوند.
در این روایت، سوماز — زادهی اشک و درد — نخستین نشانهی تولدِ دوبارهی انسان است؛
دختری که از دلِ رنجِ مادر و اشکِ زمین پدید میآید تا چرخهی زندگی و امید را در سپیدهگاهِ بشریت از نو معنا بخشد.
آنچه «اشک و خاکستر» را از دیگر روایتها متمایز میسازد، همگراییِ حماسه، اسطوره و فلسفه است.
هر تصویر، نه تنها صحنهای از زیستِ انسان، بلکه پرسشی ژرف دربارهی سرنوشت، مرگ و آفرینش است.
در این اثر، نویسنده نه تنها داستانی نقل میکند، بلکه جانِ تاریخ را بازمینویسد.
خوانندهی این اثر، سفری ذهنی و روحانی را تجربه میکند — سفری از دلِ خاکسترهای سرد به سرچشمهی اشکهای گرمِ انسانِ آغازین.
و در پایان، امرالله محمودی — در جایگاه روایتگرِ جهانِ اسطورهها و افسانهها — ما را به تأملی عمیق فرا میخواند:
در وجودِ هر انسان، هنوز شعلهای فروزان و اشکی پنهان از روزگارانِ کهن باقی است؛ یادگاری از آن هنگام که انسان، در میانِ عشق و بقا، بیم و امید، به هستی معنا بخشید.
- ۰ نظر
- ۱۱ آذر ۰۴ ، ۰۱:۳۹