زبان مادری
به نام پدید آورنده گیتی
زبان مادری
کمتر کسی می تواند ادعا کند که در طول زندگیش چیزی را گم نکرده باشد و برای آن گمشده ، روزها و حتی سالها غصه نخورده باشد . اجازه دهید به روزگار خوش کودکی بازگردیم . نسرین عروسک خرسی خود را گم کرده است . مهین برای ازدست دادن مداد شمعی های رنگارنگش گریان است . کبرا همه جا را برای یافتن کتاب فارسی جستجو می کند . امید نیزازیافتن توپ فوتبال کاملاً نا امید شده است . نادربرای گم شدن دوچرخه اش همه ی بچه های همسایه و مدرسه را بسان دزد می نگرد ! آه ؛ چقدراین لحظات انتظار برای یافتن گمشده ها طولانی و زجرآورمی باشند به ویژه اگر گمشده ها ارزشی فراتراز اشیاء مادی داشته باشند .
به یاد دارم چند سال پیش به همراه یک هیئت بلند پایه ایران برای تهیه گزارش مستند خبری،به شهر سمرقند - ازبکستان رفته بودم . ازجانب میزبان برنامه ای برای بازدید از یادمانهای تاریخی شهر سمرقند ترتیب داده شده بود . میهمانان سوار یک اتوبوس شیک گردشگری شدند و اتوبوس به سمت مکان های تاریخی حرکت کرد . شخصی که راهنمای گردشگری بود به زبان انگلیسی پیشینه ی سمرقند را برای هیئت ایرانی شرح می داد اما در گفتارش که در مورد تاریخ سمرقند بود نامی ازسرزمین ایران یافت نمی شد ! پس ازحدود یک ساعت گردش در شهر، اتوبوس جلوی یک مسجد ایستاد و هیئت ایرانی برای ادای فریضه نماز وارد مسجد شدند .
راهنمای تورگردشگری یک نخ سیگارروشن کرد و در گوشه ی حیاط مسجد در سایه ی خنک یک درخت کاج مشغول دود کردن سیگارشد . من ازشمایل چهره ی راهنما مطمئن بودم که او تاجیک است و زبان پارسی را می داند . بنابراین به سراغ او رفتم و به او سلام کردم . راهنما با بی تفاوتی در پاسخ گفت : Hello . به او گفتم که چرا با این که تاجیک است با ما به زبان انگلیسی صحبت می کند . او با چهره ای آشفته ، تاجیک بودن خود را انکار کرد وسعی کرد به سبب ایجاد مزاحمت ازمن فاصله بگیرد . اما من اصرار داشتم که بفهمم که او چرا با ما به زبان پارسی صحبت نمی کند . با راهنما کمی شوخی کردم و بالاخره دل او را بدست آوردم . سرانجام آن مرد خوش سیما در حالی که چهار چشمی مواظب بود کسی ما را نبیند خیلی آرام و درِگوشی گفت : اگر مدیر شرکت توریستی بفهمد که به زبان پارسی که زبان مادریم است با میهمانان و گردشگران صحبت می کنم مرا با کسرحقوق توبیخ می کند و سپس از شرکت اخراج می شوم . راهنما این باردرحالت غمگین سیگار دوم خود را روشن کرد و از وضعیت اسف بار تاجیکان درازبکستان گفت که فرزندان تاجیک نمی توانند مدرسه پارسی زبان داشته باشند و تکلم به زبان مادری اصلاً خوشایند ازبک ها نمی باشد .
دیدارازجاذبه های گردشگری شهرسمرقند ادامه یافت و راهنما در حالیکه بازهم به زبان انگلیسی توضیحاتی در مورد این شهرباشکوه به میهمانان ارائه می داد نیم نگاهی به بنده داشت . تاسف و تاثر در چهره او کاملاً نمایان بود . من تردید دارم که همه اعضای هیئت متوجه توضیحات راهنما می شدند چون او گاهی اوقات سعی داشت با به کار بردن واژه های انگیزشی و هیجانی به ویژه در خصوص شخصیت تیمور میهمانان را به هیجان بیاورد . اما در چهره میهمانان هیجانی دیده نمی شد .
سرانجام بازدید از آن شهر افسانه ای که به مروارید جهان شهرت دارد ، پایان یافت . من درانظارعموم به راهنما Good Bye گفتم . او نیز به زبان انگلیسی خداحافظی کرد و برای ما آرزوی موفقیت نمود اما در چهره اش غم فراق کاملاً هویدا بود . من هم ازتماشای چهره او غمگین شدم و احساس کردم آن مرد چه چیز گران بها و ارزشمندی را گم کرده است . غم و انده اوبه واسطه گم شدن زبان مادریش بود .
زمانی که درشهردوشنبه تاجیکستان به دیداراستاد فرزانه و دانشمند تاجیک،محمد جان شکوری رفتم در حالیکه این استاد بی نظیر در منزل فقیرانه و موقر خود برای پذیرایی در فنجان چای سبز می ریخت به من گفت آقای محمودی من همیشه احساس می کنم نیمی از پیکره خود را ندارم . اشاره استاد به از دست رفتن سمرقند و بخارا بود . آن مرحوم همواره سوگوار گمشده های هویتی پارسی زبانان بود و سرانجام با همین سوگ جان به جان آفرین تسلیم نمود . استاد گم شدن زبان مادری را غم بارترین و فاجعه آمیزترین بحران برای هرقوم و ملت می دانست . روح استاد پارسی زبانان وپارسی گویان قرین رحمت الهی باد ... .