زمین

زمین را دوست بداریم

زمین

زمین را دوست بداریم

سلام خوش آمدید

۸ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

در جهانِ ادبیات، گاه آثاری پدید می‌آیند که نه تنها داستانی برای گفتن دارند، بلکه حضوری زنده و تپنده از زمان‌ها و مکان‌های فراموش‌شده را در جانِ خواننده می‌دمند.

روایتِ «اشک و خاکستر» اثر امرالله محمودی از همین آثارِ نادر و ماندگار است؛ سفری حماسی و شاعرانه به ژرفای عصرِ سنگ — جایی که انسان، در میانه‌ی خشمِ طبیعت و هراسِ درونیِ خویش، به جست‌وجوی معنا و راز هستی برمی‌خیزد.

از نخستین سطرها، خواننده به جهانی پا می‌گذارد که در آن آتش و خاکستر، مرگ و زندگی، رنج و امید در هم تنیده‌اند.

نثرِ محمودی چنان زنده و تصویری است که هر واژه، بوی خاکِ باران‌خورده و صدای نفس کشیدنِ زمین را در خود دارد.

شخصیت‌ها — از آگیل، مردِ غارنشین، تا ناروا، بانوی سرزمینِ سبز — فراتر از مرزِ داستان می‌روند و بدل به نمادهایی از رنج، مهر و باززایی انسان می‌شوند.

در این روایت، سوماز — زاده‌ی اشک و درد — نخستین نشانه‌ی تولدِ دوباره‌ی انسان است؛

دختری که از دلِ رنجِ مادر و اشکِ زمین پدید می‌آید تا چرخه‌ی زندگی و امید را در سپیده‌گاهِ بشریت از نو معنا بخشد.

آنچه «اشک و خاکستر» را از دیگر روایت‌ها متمایز می‌سازد، هم‌گراییِ حماسه، اسطوره و فلسفه است.

هر تصویر، نه تنها صحنه‌ای از زیستِ انسان، بلکه پرسشی ژرف درباره‌ی سرنوشت، مرگ و آفرینش است.

در این اثر، نویسنده نه تنها داستانی نقل می‌کند، بلکه جانِ تاریخ را بازمی‌نویسد.

خواننده‌ی این اثر، سفری ذهنی و روحانی را تجربه می‌کند — سفری از دلِ خاکسترهای سرد به سرچشمه‌ی اشک‌های گرمِ انسانِ آغازین.

و در پایان، امرالله محمودی — در جایگاه روایتگرِ جهانِ اسطوره‌ها و افسانه‌ها — ما را به تأملی عمیق فرا می‌خواند:

در وجودِ هر انسان، هنوز شعله‌ای فروزان و اشکی پنهان از روزگارانِ کهن باقی است؛ یادگاری از آن هنگام که انسان، در میانِ عشق و بقا، بیم و امید، به هستی معنا بخشید.

  • امرالله محمودی

در سپیده‌دمی بی‌نام، آنگاه که زمان در خواب نخستین خود نفس می‌کشید، نوری لرزان از ژرفای خاک برخاست و با اشک زمین درآمیخت. از آن پیوند مقدس، انسان زاده شد؛ از اشک و از خاکستر، از سوز و از سرود.  

«اشک و خاکستر» بازگشت به همان لحظه‌ی ازلی‌ست؛ به آن دم آغازین که آتش، اندیشه را زاد و درد، معنا را آفرید.  

در این روایت، واژه‌ها بوی سنگ و خون می‌دهند، اما در ژرفای‌شان نوری جاودان می‌تپد.  

آگیل، مردی برخاسته از خاک، و ناروا، بانوی سرزمین روشنایی و راز، دو چهره‌ی ازلی انسان‌اند: یکی در جستجوی معنا و دیگری در پی عشقی ابدی.

در نبرد میان مرگ و زندگی، در آغوش تاریکی و شعله، سرنوشت بشر بر صخره‌های خاموش رقم می‌خورد؛ صخره‌هایی که هنوز پژواک نخستین گریه‌ی انسان را در خود نگاه داشته‌اند.  

اینجا مرز هستی و نیستی است؛  

جایی که اشک، آتش را می‌شکند و آتش، از دل خاکستر، حیات می‌رویاند.  

ناله‌ی مارگزیده‌ای در غار، زوزه‌ی گرگان سپید بر فراز قله‌ها، خشم آتشین کوه‌های سترگ و باران سیاه اندوه بر چهره‌ی زمین، همه سرودی واحدند؛ آوازی برای انسان که از دل رنج، راهی به سوی نور می‌گشاید.  

«اشک و خاکستر» نه تنها داستانی از عصر سنگ، که آیینی‌ست برای بیان راز جاودانه‌ی زندگی؛ یادآوری آن‌که آتش هرچند می‌سوزاند و می‌گدازد، اما روشنی‌اش میراثی ماندگار در جان آدمی‌ست.  

و انسان، در هر عصر و در هر خاک، همواره از دل سوختن، دوباره زاده می‌شود.  

و این سرود، با قلم «امرالله محمودی»، مسافر زمان و روایتگر جهان افسانه‌ها و اسطوره‌ها، همچون شعله‌ای در دل تاریکی، راه خویش را به سوی شکوه و جاودانگی می‌گشاید.

  • امرالله محمودی

دختر نشسته بر لب رود

در گذر بیش از سه دهه حضور در عرصه‌ی مستندسازی، بارها در پیشگاه رود کارون ایستاده‌ام؛
رودی که از فراز کوه‌های کهن سرچشمه می‌گیرد و همچون رشته‌ای زرین، پهنه‌ی دشت‌ها را درمی‌نوردد.

کارون، جان زمین را به تپش درمی‌آورد و شکوه طبیعت و تاریخ را در آغوش می‌پرورد.
من در قاب تصویر، جلوه‌های شکوهمند او را ثبت کرده‌ام و هر بار با موسیقی و کلام، کوشیده‌ام سرود جاودانه‌اش را به زبان هنر بازآفرینم.

امّا در سالیان اخیر، نجوایی ژرف در درونم برخاست؛ زمزمه‌ای که از اعماق آب‌ها می‌آمد و راز خویش را آشکار می‌کرد:
«کارون تنها آن نیست که در چشم می‌بینی یا با گوش می‌شنوی.
اگر حقیقت مرا می‌طلبی، باید به سفری دیگر پای نهی؛ سفری نه در جغرافیا، بلکه در بیکران فلسفه و معنا.»

در پرتو این ندا، چشم ظاهر را فرو بستم و چشم باطن را گشودم.
آنگاه قطره‌ای پدیدار شد؛ کوچک و بی‌آلایش، اما حامل راز نهان آفرینش.
قطره‌ای که از آغوش دریا برخاسته بود و در جست‌وجوی بازگشت، راهی جاودانه را آغاز کرد.

قطره از سپیده‌دم مه‌آلود گذشت، از کوه‌های افسانه‌ای و جنگل‌های کهن عبور کرد
و به سرزمینی رسید که تاریخ و اسطوره در آن درهم تنیده بودند.

در آن سرزمین، الهه‌ای از آب و نور زاده شد: آرینا؛
چهره‌ای نه از خاک، بلکه از جوهر آب و پرتو آسمان.
گیسوانش چون جویباران نقره‌ای روان، و دیدگانش آینه‌ی آسمان و زمین بود.

آرینا با کارون هم‌سفر شد، و از پیوند او با رود، حقیقتی نو پدید آمد: آرینارود.
این رود، نه تنها جریان آب، که حافظ سرودها، آیین‌ها و یادگار نسل‌ها شد.
آرینارود، تجسم پیوند انسان، طبیعت و اسطوره گردید؛ راهی به سوی جاودانگی و پرده‌ای از رازهای نهان هستی.

و آنگاه که مرز میان من و رود فرو ریخت، دریافتم:
من در کارونم و کارون در من است.
این حقیقت، نه تمثیلی گذرا، بلکه پیمانی جاودانه میان من و رود بود؛
بیانی از پیوندی که از بند زمان و مکان فراتر می‌رود،
و یادآور آن است که رود، شاهرگ حیات و روح زندگی است.

  • امرالله محمودی

نقش گرز رستم

آغاز نگارش «تاریخ‌داران بی‌تاریخ (روایتی از معنا تا بی‌معنایی)» – سفری در دل اسطوره و مدرنیته.
 
در سپیده‌دمی کهن، پیش از آن‌که واژه‌ها بر لبان شکوفه کنند، پیش از آن‌که زمان زنجیرهای سنگینش را بر اندیشه فروبندد، انسان در پرتو لرزان آتش غارها می‌نشست؛ می‌نگریست، می‌شنید، و گوش جان به رازهای بی‌کران جهان می‌سپرد. آن‌جا، اسطوره‌ها می‌جوشیدند، می‌درخشیدند، و می‌رقصیدند؛ چون شعله‌های آتش که از دل تاریکی برمی‌خاستند و آسمان اندیشه را روشنی می‌بخشیدند. معنا، همچون هوایی زلال، در ریه‌های آدمی می‌دوید و هر نفس، تپشی بود برای روایتی بی‌پایان.
 
هزاره‌ها گذشت. برج‌ها بر آسمان روییدند. هیولاهای شیشه‌ای دل ابرها را خراشیدند. معبدهای پولادین در شهرهای بی‌خواب قد برافراشتند و مهی سرد و خاکستری بر چهره شهرها نشست. انسان، سرگشته در کوچه‌های تنگ بتن و آهن، همچنان در جست‌وجوی همان معنا ماند. در حجم سنگین غوغای زندگی مدرن، پژواک اسطوره‌ها خاموش شد، خاموش و گم، و آینه روح انسان معاصر ترک برداشت و فرو ریخت.
 
تاریخ‌داران بی‌تاریخ ـ روایتی از معنا تا بی‌معنایی ـ نه کتابی برای ورق زدن، که آیینی برای عبور است؛ عبور از مرزهای زمان و مکان، از رؤیا به کابوس، از شکوه به خلأ. پلی است افراشته از کوه‌های سترگ دیروز تا پرتگاه‌های لغزان امروز؛ پلی از واژه، از تصویر، از اندیشه؛ پلی که خواننده را به ضیافتی دوباره با خدایان فراموش‌شده دیروز و سایه‌های سنگین امروز فرا می‌خواند.
 
هر فصل، صحنه‌ای است که در آن سنگ‌های کهن و شیشه‌های مدرن شانه‌به‌شانه می‌ایستند. هر سطر، فانوسی است در راهرویی تاریک که به تالارهای پنهان تاریخ می‌رسد. این سفر، نه آغاز دارد و نه پایان؛ چرا که قلب معنا، جاودانه در میانه راه می‌تپد.
 
پس برخیزید و همراه شوید؛ در شعله خاموش‌نشدنی اسطوره‌ها بار دیگر چهره جاودانه انسان را بجویید؛ چهره‌ای که در آینه این روایت، از اعماق تاریکی و نور، خویشتنِ گمشده شما را بازمی‌نمایاند… و بازمی‌آفریند.

  • ۰ نظر
  • ۳۱ شهریور ۰۴ ، ۰۱:۲۵
  • امرالله محمودی

از آسمان، قطره‌ای فرو می‌چکد؛ در آینه‌ی چشمه چشم می‌گشاید و در مسیر تقدیر، با کارون هم‌پیمان می‌شود. هر موج، زمزمه‌ای‌ست از عهدی کهن میان انسان و رود—پیمانی که در ژرفای زمان تنیده شده و تا ابد جاری‌ست.

«آرینا‌رود» تازه‌ترین آفرینش امرالله محمودی است؛ سفری اسطوره‌ای و افسانه‌ای از دل فرهنگ و طبیعت ایران، جایی که کارون نه تنها رودی جاری، که هم‌نفسِ روح و وارثِ جاودانگی است.

با زبانی فاخر، تصویری زنده و ساختاری معناگرا، این اثر مرز میان اسطوره و واقعیت را می‌زداید و جهانی می‌آفریند که ریشه در ماهیت و هویت بومی دارد و افق‌های جهان‌شمول را می‌گشاید. پیام عشق به سرزمین، پاسداشت میراث، و احترام به طبیعت، خواننده را به تأملی فلسفی و ژرف در معنای بودن و پیوند با هستی فرا می‌خواند.

و فراتر از روایت… «آرینا‌رود» ظرفیتی‌ست برای زاده‌شدن در قالب‌های دیگر: فیلمی فاخر، مستندی فرهنگی، یا تجربه‌ای چندرسانه‌ای که بتوان در آن قدم زد، صدای امواجش را شنید، و در آسمانش عشق و هستی را یافت. جهانی که می‌توان با آن نفس کشید، در آن غوطه‌ور شد، و هر بار، پرده‌ای تازه از معنا را کشف کرد.

این رمان، برآیند نگاهی ژرف و خلاقانه است؛ سندی زنده از یگانگی انسان و رود، و دعوتی به سفری که از زمین آغاز می‌شود و تا کرانه‌های بی‌پایان امتداد می‌یابد—سفری که با هر بارِ خواندن، قطره‌ای دیگر را به اقیانوسِ اندیشه و معنا می‌افزاید.

و آفریننده اثر، هم نوا با صدایی که از ژرفای کارون برمی‌خیزد، می‌گوید:
«کارون در من است و من در کارون»

  • ۰ نظر
  • ۲۴ شهریور ۰۴ ، ۰۰:۳۶
  • امرالله محمودی

به نام خدا

سیما نگار قاب طلایی

شرکت فیلم سازی سیما نگار قاب طلایی 


امرالله محمودی با پنچ سال فعالیت تجربی و بیست و پنج سال فعالیت حرفه ای در زمینه ی فیلم سازی و تولیدات رسانه ای هم اکنون مدیر عامل شرکت فیلم سازی سیما نگار قاب طلایی است . 


تصویر اول


درکارنامه ی امرالله محمودی پس از سی سال فعالیت تجربی و حرفه ای آثاری رنگارنگ و متنوع در زمینه نویسندگی ، تهیه کنندگی ، کارگردانی ، تصویر برداری ، نورپردازی ، تدوین و ناظر کیفی دیده می شود .


سیما نگار قاب طلایی


آثار هنری نامبرده شامل تولید مستندهای طبیعت ، تاریخی ، علمی ، داستانی ، صنعتی ، شاعرانه ، اجتماعی ، بوم شناسی و مردم شناسی  می باشد و از سایر فعالیت های هنری می توان به تولید نماهنگ هایی با عناوین و موضوعات متفاوت اشاره نمود .


سیما نگار قاب طلایی


امرالله محمودی حدود چهارسال در حوزه آسیای میانه فعالیت رسانه ای داشته است که مستندهایی مانند مسعود نامه ، با تاجیکان ، سفرنامه ی بدخشان ، لنین یا رودکی ، فردا ، مجموعه ی بهار در دیار یار ، رودکی پدر شعر پارسی ، هولبوک قلعه ای افسانه ای ، دست ها و سنگ ها ، کوه نمک ، سمرقند و بخارا برخی از آثار و فعالیت های این هنرمند در خارج از کشور می باشند .


سیما نگار قاب طلایی


تعدادی از آثار تولیدی ایشان به دلیل برخورداری از پشتوانه های علمی و پژوهشی و دارا بودن ظرفیت ها و استانداردهای هنری ، در جشنواره های متفاوت موفق به دریافت تندیس ، لوح و دیپلم افتخار شده اند .


سیما نگار قاب طلایی


امرالله محمودی با مدرک کارشناسی تولید سیما از دانشگاه صداوسیما و بهره مندی از تجربیات چند ین ساله درحال حاضر مطالعه و عملیاتی نمودن پروژه های ارزشمند ، فاخر و ماندگار را برای برنامه های آتی شرکت فیلم سازی سیما نگار قاب طلایی تهیه و تدوین نموده است ... 

  

تصویر دوم - افقی 2

  • ۱ نظر
  • ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۹
  • امرالله محمودی
به نام آفریننده زیبایی ها

تصویر اول

در جستجوی گبه 

سال های سال است که کارم سَر و کله زدن با قاب تصویر است . نمی دانم در طول این سی سال چند قاب تصویر را ثبت و ضبط کرده ام و چند تصویر را برای ایجاد و القای مفهمومی خاص بر روی میز تدوین به یکدیگر پیوند زده ام ، اما آنچه مسلم است آن است که تعداد آن ها بیشمار است .

تصویر دوم

 در طول فعالیت حرفه ای ام بارها و بارها شیفته و دلباخته ی مناظر طبیعت می شدم و با اشتیاق این مواهب بی بدیل خدا دادی را به حافظه ی دوربین می سپردم اما پس از سال ها در یک حیرت معما گونه مانده ام که چرا این همه تصویر با تمام رنگ و لعاب ، مغلوب تصاویر ذهنی دوران کودکی ام می باشند ؟! همواره با خود می اندیشم چه چیزی موجب اصالت و هویت بخشی به این تصاویر ذهنی می شود که آنها را تا این حد افسون کننده و ماندگار می نماید . 

تصویر سوم

غروب یک روز بهاری است . بوی نم باران می آید . گلی سرخ در پناه یک تکه سنگ با وزش نسیم می رقصد . کوچ نشینان قشقایی بر دامنه ی یک کوه در حال گذرند. پژواک جادویی همهمه و شور زندگی از دل کوه به گوش می رسد . این تصویر ، تصویرخیال من است که پس از چندین سال بسان پولاد بر ذهنم نقش بسته است . چهل و دو سال گذشته است . ایل کجاست؟ مردمان ایل کجایند؟  

تصویر پنجم

نمی دانم ریشه ی این همه تعلق خاطرم به قشقایی ها از کجا نشأت گرفته است اما هرچه که بوده به سبب شناخت محمد بهمن بیگی ستاره ی بی فروغ آسمان قشقایی ، این عشق روز به روز شعله ورتر شده است . 

تصویر پنجم

این شور و عشق آتشین مرا بر آن داشت تا با نگارش فیلم نامه ی سینمایی در جستجوی گبه به این ایل بی همتا،بیش از پیش ادای احترام نمایم . 

تصویر ششم

با احترام 
امرالله محمودی

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۰۸
  • امرالله محمودی
به نام خدا

تصویر اول

شازده کوچولو - تولدی دوباره

درسپتامبر سال 1943 اثرنوشتاری خلبان و نویسنده معروف فرانسوی با عنوان شازده کوچولو درنیویورک ایالات متحده آمریکا منتشر شد و بنده این اثر ارزشمند را در سال 2017 پس از گذشت هفتاد وچهار سال ، در سن چهل وهفت سالگی دراستان چهارمحال و بختیاری خواندم . اگرچه مطالعه ی کتاب شازده کوچولو برای من بسیار دیرهنگام بود اما تاثیرشگرفی برکودک درونم گذاشت آنچنان که مرا برآن داشت با اندک استعداد و توانمندی که زمینه نویسندگی دارم به یاری شازده کوچولو بشتابم . 

تصویر سوم

عظمت وشهرت شاهکار آنتوان هرگزموجب نشد که به نقاط ضعف بطنی و متنی این اثر پی نبرم . هلاک شدن شاهزاده کوچک با نیش مار، برایم بسیاردردناک وغم بار بود . بدین سبب برآن شدم تا با خلق اثری به نام شازده کوچولو - تولدی دوباره این موجود مهربان ؛ دوست داشتنی و بی نظیر را به  سیاره ی خود بازگردانم . دنیایی که متعلق به اوست و برای او جاودانه خواهد ماند . 

تصویر چهارم

پیشاپیش ازروح آنتوان پوزش می طلبم و به او می گویم آنتوان عزیز حیف است شازده کوچولو در زمین و درجایی کاملاً غریب بمیرد . اجازه بده او به سرزمین کوچک خویش بازگردد . آنتوان ، من هم به زودی به سرای جاودان می آیم و بیشتردر مورد شازده کوچولو حرف می زنیم . البته این را نیز بگویم من فرانسوی نمی دانم پس تو تا آن لحظه موعود بیکار نباش وزبان شیرین فارسی را یاد بگیر ... .  به امید دیدار

تصویر دوم


ارادتمند شما و آنتوان عزیز
امرالله  محمودی


  • ۰ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۰۲
  • امرالله محمودی
زمین

مهر زمین نشانه‌ای آشکار از مهربانی خداوندگار یکتاست، بیایید با زمین دوست باشیم.
نویسنده وبلاگ: امرالله محمودی